دل نوشته های من از خودم و خدای خودمَ ... شادی ها و غم ها

خلاصه از هر دری من باب سخن با دوستان ...

دل نوشته های من از خودم و خدای خودمَ ... شادی ها و غم ها

خلاصه از هر دری من باب سخن با دوستان ...

متاسفم ...

 


از اعلام نتیجه رای گیری ها هم متاسف شدم هم شرمنده ... 

نباید اینجوری میشد .. هزار بار میگم نه نه نه ... !!! 

من هنوز پای رای خودم به سید میر حسین موسوی سخت پابندم و معتقد .. 

بحث جای من و اون نیست .. بحث یه مملکت .. یه سرزمین به اسم ایران ... 

فعلا که همه چی داره به اسمش آب میخوره و مردم هم بی تفاوت ...بیننده های جوگیر! 

متاسفم فقط همین!!!

خدایا تو شاهد باش که با این افتضاح چه حقی از مردم پایمال میشه همچون این ۴ سال گند گذشته ... این وضعیت درهم برهم رو به کی باید گفت ... لعنت به همه اونایی که فکرشون رو در لوای مملکت پیچوندن و دارن  افکار پلیدشون رو نشخوار میکنن ... 

سزای شما همین نداری و گرسنگی بیچاره هایی که براحتی از کنارشون میگذرین ... 

هر کس مسئول عمل خودشه پس امید واهی داشته باشین که روسیاه نشین ...

به نام آرام دل های خسته ... !

 


من اومدم ...  

با یه ساک کوچیک اما پرامید راهی شدم هر چند به تلخی اما امید و توکل رو توشه راهم کردم و یا علی ... اما ای کاش ..  

ته دلم یه چیزی گفت نرو ... مهری جون نرو ... یا حداقل تنها برو ... گوش نکردم .... !! 

رفتم و با یه کوله بار سنگین ... با یه دنیا کوفتکی ... با یه حس تلخ و بد خیلی بد از وجودم ... از زندگیم ... از روزگار و آدم هاش .. از یه عشق برگشتم ... خیلی زودتر برگشتم .. دیگه خبری از حرص زدن واسه مرخصی بیشتر و دیدن بیشتر عزیزام نداشتم ... سیاهی چشامو گرفته ... 

سخت متفکرم ... بقول موفقیتی ها ... گله نکن از اونچه که برات پیش اومده یه جورایی خودت خواستی ... نه من نخواستم ... کی به خاطر وجود یه آدم دیگه که براش عزیزه اینقدر تحقیر میشه ...  

خدایا تو شاهد باش اگه کوچک ترین بدی برای کسی خواستم تو ازم نگذر...! 

یه حسی دارم ازینکه با تمام وجود واسه یکی مایه بذاری ... خیلی سختی رو تحمل کنی فقط و فقط برای اینکه با اون باشی بعد یه دفعه چشماشو ببنده ... بگه ... بشکنه ...  

تو چشمای منو ندیدی ... تو صداشو نشنیدی ... من ارزشم برای تو همینقدره ... آره عزیزم ... آره نامهربونم ... خدایا تو شاهد باش ازین شکستن ها ... ازین بی معرفتی ها ... ازین سردی ها ... 

الا بذکر الله تطمئن القلوب  

خدایا ازم بگذر و منو ببر ... یه اعتراف : 

همیشه آرزو داشتم برم حج ... خونه خدا رو ببینم خوب درد دل کنم و اعتراف به گناه هام و بعد برگردم  .... آماده واسه رفتن و نبودن ! بخداوندی خدا همیشه آرزوم بوده ...! 

خدا رو قسم میدم به مهر و محبتی که بین حضرت زهرا و امیرالمونین بوده .. چشم دلت رو باز کنه و از کور دلی نجاتت بده ... می ترسم ازینکه دیر بشه ... خیلی دیر و دیگه منی در کار نباشه ... !!!


الهی بامید تو ... !


خدایا پروردگارا ... وه که چقدر کار دارم ... مشهد نبود ... فردا عصر یعنی ۴شنبه ۱۳/۳ میپریم بسوی زادگاه با یه دنیا شور و اشتیاق ... وای گنبد بارگاه آقام .. علی ابن موسی الرضا ... انیس النفوس ... دلم پر میزنه واسه عطر خونه ات .. یا امام رضا خودت کمک کن تا کرهام براحتی و سهولت انجام بشه و جابجا بشم و یه نفس راحت .... 

آهای دوستان شرح پریشانی من گوش می کنید ... یوهو ... زدم یه جورایی به اون درش .. بی خیالی رو عشق است .. یه کمی لاتی و بی تربیتی چاشنیش .. می چسبه آی بدو بدو بد آموزی داریم هوارتا !! 

مهمون داریم هم تموم شد و دیگه باید برم سراغ کارتن جمع کردن و بسته بندی جهاز قشنگم ... وای دل کندن ازین خونه برام خیلی سخته ... خیلی خیلی دوسش دارم ... کاش پولمون می رسید می خریدیمش یا نه می تونستم با خودم ببرمش مشهد .. من خونه امو دوست دارم ... همه چی اش عالیه ... زیباست ... عزیزم ایشالا یکی بهترش رو میگیری ... غصه نخور مادر جان ... 

وای نمی دونین مامی و ددیم چه شوری دارن و تماس پشت تماس و هماهنگی و گزارش گیری ... دلم واسه کوچه پس کوچه های شهر تنگ شده ... کلی باید به حساب دلم برسم تا از دلتنگی در بیاد باشه ایشالا سر فرصت ... ثبت نام دانشگاه هم هست و کلاسای ترم تابستون ...  

یه هفته ای باید برم و برگردم  ... بعد استعفای کاری و تصفیه حساب ...  

من دلم برای مادر شوهرم می سوزه این روزا دلم نمی خواد زیاد ببینمش ... کاش می شد همه رو با خودم ببرم ... خاله ها رو همینطور ... بعضی از دوستامو ...  

خدایا راضیم برضای تو ....  

برام دعا کنید کارام روبراه بشه بی دغدغه .. بی ناراحتی و دلگیری ... منم حرم آقا یادتون می کنم .. معامله پایاپای ...  


راستی امروز یه مسابقه نقاشی مخصوص بچه های دبستانی به پائین همکاران و دانشجویان و هیات علمی ها داشتیم و به دعوت حاج آقا ما هم رفتیم ...  

الهی قربون این روح های لطیف شما برم که سرچشمه پاکی هستین و نور ... به ۹ نفر با داوری مسئول کانون پرورش فکری نوجوانان جایزه دادن که پس لرزه هاش از جایزه نگرفته ها حالمون رو گرفت .. نقاشی ها می بایستی مربوط به نماز می بود ... چادرای گل گلی و سجاده ها .. خلاصه که زیبا بود و من حسابی هوای دلبر شیرین خودمون ... آیناز زیبای عمه رو کردم که ایشالا بزودی می بینمش ... روم به دیفال دلم بدجوری هوای بچه دار شدن کردنه ... همسری گلم هم همینطور ... بذار ایشالا جابجا بشم و کارا اوکی بشه ... بعد شیرینی مامی شدن رو هم ایشالا میدیم .. با اجازه بزرگترها البته ! جسارت شد !   

دگر بارت که بینم لبت خندان ... دلت را شاد بینم ...