دل نوشته های من از خودم و خدای خودمَ ... شادی ها و غم ها

خلاصه از هر دری من باب سخن با دوستان ...

دل نوشته های من از خودم و خدای خودمَ ... شادی ها و غم ها

خلاصه از هر دری من باب سخن با دوستان ...

بدون شرح ...!


الهی ... 

می دانم دیر زمانیست که برای مومن شدن قدم در راه خدایی نهاده ام .. 

راهی زیبا .. 

لحظه به لحظه ... !!! 


خدایا .. پروردگارا ... 

تسلیم و رضای مرا به درگاه ربوبیتت بپذیر ... 

تا ایمن باشم ... !!! 

زندگی معنوی من در گرو اخلاقیات است ... 

آری از دید من اینگونه است ...  


با دیروز که مبعث مبارک پیمبر بود .. شد دقیقا ۲ هفته دوری و عدم تماس ما دوتا .. یعنی من و موری ... بعد تماس شبانه شب قبلش با خاله و اصرار به برگشتم و بی مهابا اشک ریختنم ... دلم سخت گرفته بود که دیروز عصر خیلی رسول الله رو قسم دادم تا به نواده سرسخت خودش آرامش بده تا فکر کنه ... حسی گفت تا بهش زنگ بزنم .. مردم از استرس اما ۱۱ شب زنگ زدم و کلی حرف زدیم ... حرفای تکراری هم شنیدم و تلخ اما حرف خودمو زدم ... حس کردم خیلی تنهاست ... بعد هم اسمس بازی ...  

عزیزم باید بفهمی  که مسئول کارات هستی و زیاده متوقعی ... من توقعاتی دارم .. حالا ایشالا کارات زود  تموم شه و بیای تا حسابی از نزدیک حرف بزنیم و جبران دوری بشه .. دلم واسه طوطیم هم تنگ شده ... واسه خونه ام ... الهی راضیم برضای تو  .... !!! 

این عشق است که زخم هارا شفا میدهد نه زمان ! 


 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد