دل نوشته های من از خودم و خدای خودمَ ... شادی ها و غم ها

خلاصه از هر دری من باب سخن با دوستان ...

دل نوشته های من از خودم و خدای خودمَ ... شادی ها و غم ها

خلاصه از هر دری من باب سخن با دوستان ...

یه حرف نو ...!

ان روزا همه اش حرف از بهبود شرایط زندگی با افکار مثبته و حس موفقیت (قابل توجه اینکه بنده از مشتریان مجله موفقیتم که مطالعه اونو به توصیه مکنم .. چرا؟ چون تو این دوره و زمونه که هر روز باید یه چیزی آدمو ببره به اعماق ... اسمشو نبر! خیلی به داد آدم میرسه و به زیبایی کلام یه راه جلو پات میذاره و فکری نو تو سرت میندازه و خلاصه هالی به هولی بله کی بود کی بود من نبودم ! حسابی حال ادمو جا میاره ... یه حس خوب تو رگ های وجود آدمی جون میگیره ..! 

پس حتما شما هم بخونین ... بعد یادم کنین .. اوکی ؟! 

من احتیاج به همفکری دارم در خصوص .... کنترل افکار حالا خوب یا بد .. مهم کنترله ! 

دلم می خواد یوگا کار کنم شاید کمکم کنه .. خدایا من یه دنیا کار دارم که باید انجام بدم اونم با علاقه .. خیلی افراد منتظرن تا من یه کارایی براشون بکنم البته با توضیحات : بی منت ! دلم واسه خودش و عزیزای دلش کلی برنامه چیده ؟ کمکم می کنی ؟ خودم کوشا هستم اما مدد از تو چیز دیگه ایه .. ! 

من گاهی تو کنترل کردن افکار و احساساتم خیلی عاجز میشم .. منم در کل خیلی اهل سکوتم البته احساسم میگه بعد مزدوج شدن و اون تنهائی ها خیلی پر حرف شدم که خیلی عوض شدم ... گاهی ازینکه این کوه حرف تلنبار شده رو دلم رو همه جا با خودم بکشم خیلی عذابم میده ... به همسری هم نمی گم چون علاقه ائی به این جور حرفا نداره .. چه کنم دوست نداره دیگه ؟ هر حسی خوب یا بد .. خوشی یا غم .. دلتنگی .. حس کمک به مردم .. حس البته گاهی نفرت از مردم و الی آخر همه اش مال خودمه و بس !  

واقعا گاهی مهری خیلی خیلی خیلی تنهاست ! 

ولی اینه ملکه ذهن من که خدا جانشین همه نداشتنی هاست !!! پس تنهایی در کار نیست ! 

ولی همیشه می خوام از اینی که هستم بهتر باشم ... زیادی کمال گرام .. حالا کو تا بهتر شدن و به کمال رسیدن ... دور یا نزدیک .. مهم رسیدنه که من می رسم !!! 


کتاب خواهر بزرگ ... خواهر کوچک !

بچه که بودم همیشه یه همراه و یاور داشتم به اسم آجی ...

آجی مهرنوش ... ! 

اسمت و دنیات گلبارون .. همیشه بود و الحق که خوب حامی و پشتیبانی بود .. این حمایت ها و حس اینکه یکی همیشه هوامو داره تا همین الان ادامه پیدا کرده و هنوز حس میشه ... خواهری که بهترین دوست دوران زندگیم بوده و هست .. آجی که الان ازم دوره اما از دیده ام نه.. عزیزی بعضی کسا رو مگه خدا بدونه  .. مهرنوش منم از اون دسته آدماست که به دلم سخت عزیزه ! 

همیشه دوست دارم تو بهترین و خوش ترین لحظات زندگی اونو البته به همراهی مینا جون *سه تفنگ دار*در کنارم داشته باشم ... 

خدا رو شاکرم ...

 ازینکه می تونم عزیزانم رو با خیال راحت بهش بسپرم ! 

شاکرم چون نگفته حرف دلم رو میدونه و به اجابت میرسونه خواسته هامو ! 

خدایا .. هیچ وقت منو عزیزانمو تنها نذار .. مرسی !


راز ...

یارب این نوگل خندان که سپردی به منش  

                            می سپارم به تو از دست حسود چمنش !!! 

 

خدایا چرا اینجوریه این دنیا ؟ حس می کنم یه دنیا کار انجام نشده دارم !!! حس این که واسه خودم و زندگیم هیچ کار نکردم !!! بخود خدا سخت در تلاشم فکرم و ذهنم سخت در تلاشه که بهترین راه رو واسه زندگیم انتخاب کنم که مبادا به کج راه بزنیم اما نمی دونم چرا تو با من همراه نیستی ؟؟؟ 

من سخت مبهوتم ازینکه تو چرا براحتی می گذری از همه اون چیزهائی که خیلی خیلی مهمن و تو میگی .. بی اهمیت و مسخره !!! 

کتاب راز الان سرکار جلومه روی میز کارمه .. برگه های کاری انجام نشده هم همچنین .. فیلم راز تو دیویدی خونه امه .. صداش تو گوشمه و صحنه هاش جلو نظرم ... من آدم مثبت نگریم شدید اما همسری نه متاسفانه اینو از همون اول هم میدونستم اما تمام سعیم این بود که تغییرش بدم اما این پوسته سخت تنهایی خیلی سخت تر از اونی بود که می پنداشتم یا شاید تو عزیز دل اینقدر در مقابل من مقاومت می کنی ... نمی دونم .. هیچ نمی دانم !!؟؟ 

خدایا تو شاهد باش بر این که اگر ذره ای ... ذره ای نیت ناخالص در زندگی داشتم تو مرا ازین هستی بردار با تمام آرزوها و آمالی که در دل دارم و برای رسیدن بهشون سخت در تلاشم و هنوز میگم با خودم ...  مهری تو واقعا تمام تلاشت رو میکنی .. نه باید سنگ تموم بذاری و حق هیچ گونه حتی کوچک ترین اشتباهی رو نداری ... اونوقت تو !! 

خدای من  ...

خدای خوب من ... 

تو خود نگهدار و حامی این عشق باش .. 

که من سخت مغشوشم و درگیر ... مباد گمراهی در راه باشد !!!