دل نوشته های من از خودم و خدای خودمَ ... شادی ها و غم ها

خلاصه از هر دری من باب سخن با دوستان ...

دل نوشته های من از خودم و خدای خودمَ ... شادی ها و غم ها

خلاصه از هر دری من باب سخن با دوستان ...

یاد خدا ارامش بخش روح و روانه اما ...

و هو السمیع الدعا ...  

 

بله او شنونده خوبیه ولی ای کاش ما هم توان خوب شنیدن رو می داشتیم که بعد نمی گفتیم چرا خدا جوابمون رو نمیده ... من به شدت این روزا عصبی می شم انگار همه چی دست به دست هم میده تا به اوج خشونت برسم ..  عجیبه ... کلا کمی زود عصبانی میشم اما دیگه نه اینجور ... اوضاع بر وفق مراد نیست ...  

من اینجا بس دلم تنگ و هر سازی که میبینم بد آهنگ است ..... !!! 

همه اش به خدا میگم من که تو رو دوست دارم تو چقدر منو دوست داری ... ؟؟؟ 

سر نماز که هستم اصلا منو می بینی . بهم توجه ای داری یا منم مثل خیلی های دیگه ریگی در بیابان ... من دلم وصال میخواد حتی اگه به قیمت نبودنم باشه ... خیلی آرزو و امید دارما اما باشه اون بهتره ... نمی دونم شاید اینجور فکر می کنم ...  

خلاصه حسابی گیجم ... دوستان زیاد جدی نگیرین منو ....

نظرات 1 + ارسال نظر
جیوبانی دوشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:33 ب.ظ

و خدایی که در این نزدیکی است ... لای این شب بو ها ..پای آن کاج بلند ...
سهراب چه قشنگ میگه ..چه قشنگ میشنوه ... میدونی چی میخوام بگم ...خدا از طریق اشیا با من و تو حرف میزنه ... از طریق اتفاقاتی که میافته ...کافیه قشنگ به اطرافت نگاه کنی ... و ببینی خدا چنان به تو توجه داره ... که خودت هم نمیدونی ... مگه میشه یه جایی بنده ای دلش بخواد با خدا باشه و خدا نخواد ... شنیدی حدیث قدسی که میفرمایند ...اگر بنده های من میدونستن من چقدر به اونها عشق دارم دردم جان میسپردند...
عزیز دلم ...دلتنگیات قشنگه ... خوش به حال خدا که بنده های خوبی داره ... مثل ..میخوای ببینین یکی از بنده های خوبشو ...خوب برو تو آینه یه نگاه بنداز ... آره تو رو که نگفتم ...منظورم اون قاب عکسیه که از تو آینه مشخصه !!!
حالا یه ذره بخند ... بخند ... :))

مرسی عزیزم ... وای که چقدر حرفات قشنگه و دلنشین مث روی ماهت البته از نوع ندیده اش ... فعلا نقش ستاره سهیل رو داری ... باورت میشه جیو جون من یه روز قشنگ که تو دل طبیعت در اوج شادمانی با جونایی مث خودم بودم ... اون خنده ای ناب از ته دل هوس چی کردم که هنوز مثل یه تیکه سنگ رو دلم مونده ؟؟؟ اینکه دو رکعت نماز بخونم ...! آره نماز دلم می خواست حتی بی وضو بخونم که لحظه ها رو از دست ندم ! حس با خدا بودن خیلی زیباست بی نظیره ... من می دونم خدا منو دوست داره از یه قطره بارون رحمتی که برسرم میبارونه می فهمم اون کریم تر و رحیم تر از آنیست که ما پنداریم ... من تو یه برگ سبز یا یه شکوفه یا حتی تو صداهای قشنگ جوجو و توتوم ( بچه طوطی هام رو میگم ... البته سلام دارن خدمت شما )‌باورت نمی شه با چه لذتی گوش میدم ... کجاست این خالق خوب من ... خدایا راضیم به رضای تو ... راستی من فکر می کنم چون زیادی از خودم متوقع هستم خیلی اذیت می شم ها ؟ نظرت چیه ؟
ببخشید اگه زیادی وقتت رو می گیرم ... غربته دیگه به تو که می تونم حرف دل رو بگم نه ... !
خوش باشی مهربونم ندیده دلم برات تنگ میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد