دل نوشته های من از خودم و خدای خودمَ ... شادی ها و غم ها

خلاصه از هر دری من باب سخن با دوستان ...

دل نوشته های من از خودم و خدای خودمَ ... شادی ها و غم ها

خلاصه از هر دری من باب سخن با دوستان ...

just for fun ... !

سی واقعیت پنهان مردها : 

( فعلا از دست آقایون سخت عصبانیم  و التماس هم بی فایده اس . بنده میخوام رسما اذیتشون کنم پس آقایون بخونن لطفا ...

۱- به یک مرد با نصف مغز میگن ؟      با استعداد  

۲- فرق بین مردها با نرخ اوراق بهادار تو چیه ؟    نرخ اوراق بهادار رشد میکنه اما آقایون .. 

۳- آقایون لباس هاشونو چطور دسته بندی میکنن ؟   کثیف کثیف اما قابل پوشیدن 

۴-تنها یک مرد می تونه که یک ماشین ارزون ۲میلیونی بخره و روش سیستم صوتی ۴ میلیونی ببنده 

۵- یک خانم ۳۰ ساله تو فکر بچه دار شدنه و یک آقای ۳۰ ساله تو فکر ؟ قرار گذاشتن با بچه ها 

۶- چرا آقایون جذب خانم های زیبا و باهوش میشن ؟ دو چیز مخالف همیشه نسبت بهم کشش دارن 

۷- فرق شوهر با یک هاپوی جدید تو چیه ؟ هاپو بعد یک سال هنوز هم از دیدنت شاد میشه  

۸- نازک ترین کتاب سال ؟ اطلاعات مردان از زنان

فوران حس فمینیستی ...

خدای من خدای من وای از دست این موجود دو پا ..... 

دلم می خواد گاهی مواقع به بعضی از دست موجودات اونم از جنس مذکرش بگم : حیوان دو پا.... 

شرمنده بی ادبی شد ! ولی خدا میدونه از دیدن زنی دربند اونم در قالب همسری یک مرد دیوونه می شم... کدوم دین و آئین میگه که شما ظالم باشین و ظلم کنین اونم به این راحتی و غرور ! 

زنی جوان که تا لحظه مرگش باید فقط تحمل کنه و بسوزه مگر اینکه خودش رو بکنه ازین بندهای پوسیده جهالت... مردمانی پوچ و تو خالی ملعبه دست پیرانی جاهل و سراسر حماقت ... تا به کی؟  

شما پیغمبر خدا رو هم شرمنده میکنین ... اون که رئوف بود و عاشق زن ... این موجود سراسر ظریف و ساخته دست های مهربان الهی ... من که سخت در عجبم‌؟؟؟ شما چی فکر میکنین ؟ سنی جماعت و شفاف تر بگم بلوچ رو باید انگل پنداشت !!! 

just it ...!?

نیایش بهاری ...نجوایی با خداجون!

خدای من  

یک سال گذشت ...

هرچه کردم دیدی و هر چه بخشیدی و عفو کردی ندیدم! 

خدای من یک سال گذشت و چهار فصل ... 

هراسان شدم پناهم دادی 

بیمار شدم شفایم دادی  

آرامش و امنیت که رسید طبیب و پناه را از یاد بردم! 

خدای من 

 یک سال گذشت با چهار فصل و دوازده ماه ... 

پی تقدیر نیکو پرسان می گشتم  

شب قدر مرا خواندی بر سر خوانی  

پر از عشق و معرفت تا طلوع فجر گریستم  

و دستان ملتمسم به آسمان بلند بود 

قلم رحمتت بر صفیحه بی تقدیرم خواست که بنگارد تقدیر نیکوئی را  

هیهات ...! 

با آفتاب فردایش تقدیری دیگر را جست و جو کردم و بار دیگر آرزوی خیسم خشکید و بر باد رفت! 

خدای من 

یک سال گذشت با چهارده فصل و دوازده ماه و سیصد و شصت و پنج روز 

هر روز بر سجاده عبادت به رسم عادت و عشق زانو زدم تا ذکر تو گویم 

پیشانی بندگی بر تربت آن نازنین می نهادم و بندگی هزاران معبود دیگر می کردم 

و لحظه لحظه اش معبود یگانه ام را از یاد می بردم ... !!! 

خدای من  

یک سال گذشت با چهارده فصل و .... 

چه می گویم من ؟! 

خدای من 

سال ها گذشت ده بیست سی چهل ..... 

سال ها هر چه کردم دیدی و هر چه کردم بخشیدی و عفو کردی و من ندیدم خدایا ندیدم!!! 

خدای من 

چگونه است که همچنان دوستم داری و به محبت می خوانی ام !؟  خدای خوب من! 

چگونه است که رهایم نمی کنی ؟! 

چگونه است که هرگز هرگز از تو نامید برنمی گردم؟! 

این چه رسم خدایی است ... ؟؟؟ 

و این منم با حسرت سال های رفته  یا مدبر الیل و النهار 

و این منم با هزاران امید به سال های پیش رو   یا محول الحال و الاحوال 

خدای من  

بندگی مرا بپذیر   

التماس مرا بشنو   یا حول حالنا   حول حالنا   حول حالنا 

خدای من  

آرزویم چه شد؟   الی احسن الحال 

خوب من بوی عطر تحویل می آید و  

چه مبارک تقدیری .... !؟