دل نوشته های من از خودم و خدای خودمَ ... شادی ها و غم ها

خلاصه از هر دری من باب سخن با دوستان ...

دل نوشته های من از خودم و خدای خودمَ ... شادی ها و غم ها

خلاصه از هر دری من باب سخن با دوستان ...

دل گرفته ...!

دلم گرفته... 

دلم عجیب گرفت....! 

-چرا گرفته دلت ... 

مثل آنکه تنهایی ....! 

 

-چقدر هم تنها ...! 

- خیال می کنم دچار آن رنگ پنهان رنگ ها هستی ...!


 

دیشب با همسری تو یه پیتزا فروشی که تازه افتتاح شده و حسابی تمیز بود .. بعد یه روز گرم مزخرف کاری نشسته بودیم و از دل میگفتیم ... دلم غنج (اگه درست نوشته باشم) آره دلم غنج میرفت حتی از یاداوریش بسکه شیرین بود و زیبا .. وای چه قرارها و دیدارهایی ... چه رستوران ونک رفتن ها و غذا نخوردن های من هم از سر خجل بودن ها و هم بی اشتهایی ها ... چه پیاده روی های طولانی و دلچسب ... اون اولین طلق قلب گلی که به زیبایی و مهارت خاصی چیده شده بود و من حسابی از دیدنش شاد شدم ... گل های نرگسی که الان خشکیده ان و یادآور تک تک اون لحظه های ناب با هم بودن ما ...! 

واقعا راست گفتن زندگی فرصت ما شدن است ... فرصت تجربه با هم بودن های خدایی...! 

خلاصه گفتیم و خندیدیم .. گفتیم و تو فکر رفتیم .. یه موزیک ملایم هم محفل ما رو گرم تر میکرد ..  

با من بگو از عشق .. 

ای آخرین معشوق ... 

که برای رسوایی ... 

دنبال بهونه ام ...  !!! 

 

خلاصه که خدایا من همیشه سپاسگذار توام .. برای خلق تک تک لحظه های ناب عاشقی که مسببش خودت بودی .... من به : عاشقی جرم قشنگی است در انکار مکوش ... سخت معتقدم ! امید به اینکه هر روز از روز قبل عاشق تر باشیم و دلداده تر ...! آمین 

دفتر زندگیتان شاد ...

ایستادگی ... !

همچون درختان در باد ... 

صبر را پیشه خود خواهم کرد ...  

هرچند ...  

که طوفان حوادث ببرد برگ مرا ... !


یادی از جا خالی ها ... !

امروز با خودم گفتم هر روز که نباید نگاشت ... باشد تا بهانه ای نو ... حرفی نو ... برای گفتن از خود ! بیابم که یافتم !

چه بهانه ای قشنگ تر از یاد تو ... بابا بزرگ خوب و مهربونم ! 

سال هاست که نیستی .. زود ما رو از وجود نازنین خودت محروم کردی ...  

خدایا همیشه از ته دل با تو به نجوا گفتم که چقدر جای خالیشون رو با تمام وجود حس می کنم از کودکی تا حال .. و لعنت به هر چی راه دور و جاده اس ...  

*نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد !!! 

طفلی مینای من که در نبودت چه لحظه هایی رو صبوری کرده ... یادت عزیزه بابائی گلم ! 

یادمه با دندونای مصنوعی ات منو می ترسوندی و بعدش منو می خندوندی ... رو تراس زیبای خونه ات .. درخت گلابی شیرین و پرآب ... درخت انبه ... درخت به با شکوفه های زیبا و بی نظیرش ... دستپخت احترام سادات .. همسر خوبت .. خوب یادمه رو دست خودت میزدی که مثلا مارو تنبیه کرده باشی ... نه تو رئوف تر از اینها بودی ... حالا تو تازه آباد کنار همسرت راحت خوابیدی ... یاد دختر غریبت هم میکنی بابائی ! ایشالا بزودی از این راه دور دور با عطر مشهدالرضا میام به دیدارت .. تاون موقع یا حق!

به نازش میدار تا وقت دیدار !!!