هوائیم کرد ... من شهاب رو از برنامه آب که مجری بود دوست داشتم تا حالا مرد جذاب و قشنگیه .. بازیشم حرف نداره
همیشه دوست داشتم تو گذر از زندگی یا حتی کنار هر آدمی یک رها باشم ... عمیق و اثرگذار ...
ساده و بی ریا ... یعنی بودم ... ؟؟؟
اون قطعه ویولن زدنش ... مرا ببوسی که همیشه برام یادآور یه دوست قدیمیه و دور ... خیلی دور !
یادش بخیر ایام با هم بودن ها و شاد بودن ها ....
کمی گرفتار فکر و خیالم ... نه کمی نه زیاد هم نه اما همیشگیه آره هست خلاصه یه جورایی وصله تن نازکم شده ... تنی که فکر میکنم دیگه نه حوصله داره نه تحمله این فراز و نشیب های زندگی رو .. گاهی شاد شاد و سرمست و گاهی غرق غم و تلخی ...
دوست دارم چایمو تلخ بخورم شکلات داغ داغ ولی تلخ نسکافه همه جوره اش تلخ .. با قهوه زیاد میونه ندارم ... ولی اگه باشه بازم تلخ ...
نه اشتباه نشه اوقاتم تلخ نیست دلم با خودم نیست .. فکرم هرجایی هست غیر از خودم ..
انگاری اینمهمه تلاشم و تلاشمون بی هدف میشه گاهی .. خ
خدا هست برای بودن و تنها نبودن
هوا هست برای تنفس و خفه نشدن
من هستم برای عاشقی اون
اون هست برای عاشق بودن من
ما هستیم برای با هم بودن و با خدا بودن
پس اینهمه تلخی چرا ...
بی خیال بسه دیگه حرف دلم جاری نمیشه ... آره قفل کرده
تا بعد دست علی یارتون
یا الهی ...
خدای من ... رب محبوب من ... خدای همیشه بیدار و شنوای من ...
خدای قادر و توانای من ... چیه این زندگی و فلسفه زیستن ... ؟!
می نالیم ازش و سخت در پی اش دوان دوانیم و به هیچ جا ... یعنی اون جایی که باید نمی رسیم ... چه کنیم با درد شیرین و لذت بخش!!!
حس دوست داشتن و عاشقی ما ادم ها به هم و به خدای آسمونم ...
راستی تو چرا همیشه اون بالائی ...
کاش ما هم لایق در جوار بودنت بودیم و یه سری به بارگاه ملکوتی و سمائی شما میزدیم ولی افسوس ما کجا و سر منزل پاک یار کجا ...
ازت می خوام فقط ما رو لحظه ای حتی لحظه ای به حال خودمون رها نکنی که بیچاره ایم .. ما محتاجیم .. محتاج کمک و نظر لطف تو ...
یا ارحم الراحمین ... دوستت دارم!