امروز کلی جاها سرک کشیدم و به این حرف مینای قشنگم رسیدم که ** آدمی هرگز از محبت سیر نمیشه ** به افتخار دل دریائی اش که بچه دریا هم هست .. بزن کف قشنگه رو .. تا حالا نشده حرفاش یا پیش بینی هاش غلط از آب در بیاد ...دنیا دیده است دیگه واسه همین کارش حرف نداره ... چه دنیایی داریم ما .. هر لحظه در حال نو شدن و آموختن .. دیگه خوب و بدش بسته به خو ماست ! خوبی و بدیمونو خودمون خوب می دونیم .. هر چی تو دور و بری هام میگردم میبینم چقدر عجیبه ؟؟؟ چند نفر منو واسه خودم یا اخلاق واقعا خوشی که دارم دوست دارن ...!!!
من کجای این دنیای بزرگ خدا جا دارم .. تو دل چند نفر .. تو یاد چه کسانی که وقت و بی وقت یادم میکنن حتی اگه بهم نمیگن ... امروز سری زدم به بلاگ یه زوج وان از نوع محبت ساده و قشنگی که بهم دارن .. چرا ازین موردا کمه ؟ مگه خوبی چه ایرادی داره که خیلی از ماها حال زن یا مرد دنبال بدیش می دوئیم تا از جا نمونیم ؟؟ .. !!
حالم یه جوری شد .. زندگی به این شیرینی و قشنگی .. گاهی دلت میخواد تا قیام قیامت سر از سجده برای اینهمه موهبت الهی که خدا بهمون ارزونی کرده بر ندارم ... !
زندگی خوبم رو عاشقانه دوست دارم ... حتی با در و دیوار خونه ام حرف میزنم و عالمی دارم .. نه این دیونگی نیست ...
تا به حال به اوج لذت چیزی تو زندگیتون رسیدین ؟؟
تا به حال به همین داشته های ساده و بی اهمیت دور و بمون درست ... دقت کنین ... درست فکر کردین !؟ تکراریه اما فکر کردین ؟
منکه همیشه برای عاشقانه ها دعا میکنم تا این ویروس مثل هوا همه دلا رو پر کنه و جوری بشه که اگه اون نبود ما هم نباشیم ...
باید امیر این دنیا بود نه اسیر اون ... پس پیش به سوی کامیابی !
دنیاتون سبز و قشنگ و نگاهتون آسمونی !
پروردگارا !
رشته ی مهر ترا پیوند جانم کرده ام
تا نگیرد هرگز از دست تطاول ها گسست ! (حکیمه دبیران)
وقتی دلت تنگه ... آسمون دلت ابریه و هوای باریدن داره ... وقتی دلت می خواد پر بزنه بره ناکجا آباد این دنیا... وقتی دلت یه مونس .. یه همدم.. یه ..... می خواد چقدر گوش کردن به آهنگ آدم رو آروم میکنه . روح آدمو می بره هرجا که می خواد و یهو سبک شدی ...
کی بود کی بود .. منکه نبودم !؟ وای که اگه یکی برات ساز بزنه که دیگه حرف نداره .. یا خودت اوسا باشی و واسه دلت بزنی ...
دیشب در حالی که یه حس غم تو وجودم موج میزد رفتم کنگره ملی شعر ... با اجرای یه قطعه موسیقی زنده بنام گروه فرخی سیستانی ... عالی بود عالی ! کلی کیف کردم و در ضمن می دونین کیو دیدم ؟ حدس بزنین ؟
سعید بیابانکی رو با اون صدای قشنگ و رسائی که داره هر کلمه اش دلم آدم رو میبره ... جاتون واقعا خالی بود
آره این لحظه های عمر شیرین ماست که داره بدو بدو میره و ایام رو پشت سر میذاره ... شاد بودم این روزو بخاطر اینکه تنها نبودم ... یه زمانی معنی شادی رو دقیق می دونستم و مزه اش همچین شیرین زیر زبونم بود حالا ... خدا رو شکر !
عزیزم یادش نبود ... !!!
آره یا نبود یا بود و به روی خودش نیاورد ... خدایا یعنی من می تونم این موجود دو پای نه چندان لطیف تو رو که سخت دوستش دارم بشناسم...!؟
دل کیک پختن رو حتی نداشتم ...
روزگاری من خیلی روح لطیف و شکننده که نه ولی نازکی داشتم ... اما حالا می خوام سخت باشم ... جوری که هیچ کاری .. هیچ حرفی.. هیچ نگاهی ووو آزارم نده ! نشم اینهمه ملعبه دنیا و دنیا دوستاش ...!؟
راستی مکه ای های ما هم رسیدن و در آغوششون سخت اشک ریختم ... چشام مدت ها در انتظار ریختن این قطره ها بودن تا آروم بشن ... که شدن!
دلم می خواست اونقدر ببارم تا سبک بشم اما نشد ... بیچاره اون حیونای خدا .. گوسفندارو می گم چه ناله هایی می کردن... آجیم که بدحال شد . انگاری با ناله هاش می گفت چرا واسه باورهای خودتون منو قربونی می کنین ... من گناه دارم !؟
خلاصه رسیدن ولی من هنوز سوغاتی هامو رسما دریافت نکردم ... تا بعد