واسه دل خودم زمزمه کردم :
ای خدا ...
آه ای خدا ...
از توی آسمونا ... گوش بده به درد من ... که می خوام حرف بزنم ...
واسه یک روزم شده ... سکوتم رو بشکنم ...
ای خدا خودت بگو واسه چی ساختی منو
توی این زندون تن آخه انداختی منو ...
ای خدا حرفی بزن اگه گوشت با منه
این چیه که قلبمو داره آتیش می زنه ....
دارم می سوزم ... ای خدا بفریادم برس من تحمل هر چیو بخوای دارم اما این ناله ها رو از سر ... ؟؟؟ ندارم . بخود قسم ندارم . با نبودم اگه مشکل یه انسان دیگه حل میشه بی لحظه ای تامل من حاضرم ... اما تو چه نیازی به نبود من داری ! من ناچیز ... من حقیر ... متاسفم ازینکه ازین لحظه های تلخ و زشت و کریح تو زندگیم زیاد داشتم ...
ای که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد خدای من حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد ...!
خداجونم کجایی ؟ یه گوشه این دنیای به این بزرگیت افتادم ... تو دل کویر ... میون یه جماعت خاص غریب و بی کس بدون حتی یه آشنا واسه دل خوشی ... اما دیدی که مرد و مردونه نه خانومانه سه سال تحمل کردم.. زندگی کردم... و لحظه های عمرم رو گذروندم حال بخوشی یا ناخوشی ... تو را شکر تو را صدها هزار مرتبه شکر...!!!
ولی همیشه یه تیزی میزد به این زخم کهنه پرچرکی که حالم از خودش و بوش که تمام زندگیم رو گرفته بهم می خوره ... خدای من یا رئوف یا رحمان یا رحیم یا ستار یا الله ..... چقدر اسماء نابت رو بگم . من چه کاری از دستم بر میاد . من با این جثه ظریفی که مخلوق خودته با این دست های کوچیکی که بیشتر از آنچه در توانشه واسه همه میکنه بی مزد و بی صدا فقط واسه راضی تو و دل کوچیکش ... درد این زخم دست خودته من فقط از تو می خوام بنده هات رو نه قبول ندارم ... خدایا از عمرم بردار و بذار حداقل عمرم رو درست و راحت زندگی کنم و شاهد غذاب کشیدن خیلی ها نباشم در حالی که کاری از دستم بر نمیاد ...
یا ارحم الراحمین من ...
دریاب منو که تمام زندگیم شده دستخوش مشکلی که براحتی آب خوردن واسه دیگران شدنیه ... من غیر از تو به کی بگم که کاری اگه نکرد نمک زخمم نباشه ... نگه درست میشه .. غصه نخور و و و و ...................
اینهمه گفتم اما باری از دلم سبک نشد که نشد ...
دیگه حوصله خودم و هذیانات ذهنی روزانه خودمم ندارم ...
کاش منم یه آدم بودم بی خیال از خیلی چیزها و فارغ ... من و زندگی خودم ... حتی از شوهرم که همیشه متوسلم به جد پاکش پاک فراموشم ... چه کنم که حتی به اونم نمی تونم بگم ....
منم و یه درد بزرگ ... خدایا بفریادم برس
من نمی دونم چه حکمتیه تو این روزای سه شنبه ناب خدای من ...
اصلا این روزو واسه شادی من خدا خلق کرده باهاش صفایی می کنم ... باذکر نابش ....
یا ارحمن الراحمین ....
اردیبهشتم اومد که خوش اومد ... شادم که فردا مسافرانی دارم و کلی کار واسه به انجام رسوندن اونم تنهایی ... همسری که استغفرالله کار خونه ... نه کمی تا قسمتی همراه با غرولند منو همراهی میکنه که البته بعضی وقتا پشیمون میشم از همکاری صمیمانه اش . . . گفتن یکی یکدونه لوس و ... بله همسری هم از این قضیه مستثنی نیست .
این دقیقا توصیف حال منه ... لطفا با تمام احساستون بخونید ... مقسی!
شبی در بین رویا دید مردی که همگام است با پروردگارش
کنار ساحلی کز آسمانش درخشد صحنه های عمر و جانش
همی دانست در هر صحنه آن بود رد دو جای پای بر آن
یکی آن خودش دیگر خدایش بجا مانده به ساحل در کنارش
پس آندم چون هویدا شد پسینش دگر باره نظر افکند بر احوال پیشش
بدانست در راه حیاتش بود اوقات چندی بی پناهش
که بودست آن زمان دردهایش زمان رنج و اندوه فغانش
به واقع گشت نالان از فراغش بپرسید از ربش احوال کارش
خدایا گفته بودی تمام راه را همراهم آیی
همی جویای تعقیب تو بودم بدیدم نیستی همراه و یارم
که در اوقات رنج زندگانی بدم تنها بدون پشتبانی
ندانستم چرا آخر خدایا ! نبودی همرهم در وقت تنها
پیامی آمدش از جانب رب که ای فرزند لایق گوهر رب
همی خواهم تو را من از دل و جان نبینی لحظه ای را روی گردان
اگر بینی زمانی در عذابی زمانی در میان کوره راهی
زمانی که بدی بی یار و یاور بدون رد پای یار دیگر
بود آندم دم ناب حیاتت بدی در بازوان کردگارت ... !