می خوام امروز از دل بگم ... برام سراغ یه آرشیو خاک گرفته که فقط خودم گاهی میرم سراغش و هیچ کسی نمی تونه بهش دسترسی داشته باشه .. که براش می خونم :
گاهی از من عاشقانه یاد کن تو به یادم بوسه ای بر باد کن ...!
یادی کنم از یه دوستی ناب سه ساله !
از یه جمع پاک دخترونه و پسرونه که همیشه خدا رو شاهد و ناظر داشتن ...!
جمعی از بچه های شاد و پرانرژی .. شوخ و خوش خنده و خلاصه همیشه شاد !
من همیشه به یاد اون روزا این شعرو با خودم زمزمه میکنم که مدت ها اول دوراهی طرقبه شاندیز خودنمایی میکرد .. جایی که همیشه شاهد و ناظر لحظه های ناب و خوش دوران جوانی ناب ما بوده ...
یاد باد آن روزگاران یاد باد
روز وصل دوستداران یاد باد
درست یادمه ترم بهمنی بودم .. هوا سرد بود و من تیتیش مامانی لباس سبک تنم بود .. چهارطبقه ... من به همراه یار همیشگی ام دوقلوهایی با یکسال فاصله سنی * بله آجی مهرنوشم * و دختر عمویی تپل مپل (که این روزها برام از صد بیگانه غریبه تره ) به نام ریحانه ملقب به ریحون ... ساندویچ خوری و شاد و شنگول تا اینکه ....
بله سرآغاز یک آشنایی خوب .. یه دوستی به معنای واقعی کلام .. شیرین و ناب ... !
هر چی از قدرت کلام استفاده کنم برای وصف خوبی و پاکی این دوستی باز هم کمه .. نه اغراقی نیست هر چه هست عین واقعیته .. چیزهایی که خودم مزه اشون رو چشیدم و شیرینی اش هنوز هم کاممو شیرین میکنه ... میگن تا مزه شیرینی رو نچشیده باشی نمی تونی وصفش کنی راست گفت ..
خلاصه ما رفتیم دانشگاه تو شهری که شد برام دنیای خاطره *قوچان* و بماند دنیای خاطره های عالم دانشجویی و رفاقت و درس خوندن ها و البته نخوندن ها ...
دوستی ما رنگ و بویی خاص بخودش گرفت .. همیشه پای یه جمع شاد در میون بود بقول اون موقع ها تکپری نداشتیم با هم می پریدیم ... آخر هفته ها خدا خدامون بود از بیرون شهر رفتن ها .. تو دل طبیعت بودن ها ... تولد گرفتن ها ... بازی های دسته جمعی و بگو بخندهائی که هنوز صداشون تو گوشم می پیچه ... واقعا یادش بخیر !
خلاصه سه سال تحصیل ما تمام شد و این دوستی همچنان پابرجا و محکم ریشه کرده بود .. ما بودیم و دلی شاد ... اما غافل از بازی سرنوشت و تقدیر ... که چه خوابی برامون دیده !!
دوستی که خدایی بود .. پاک بود .. مهربونی و صفا بود .. دل های شاد بود ..... اما ................................................................................................................... !!!
اما ...
من هرگز دل و دلدادگی توش ندیدم ... همه دور هم بودیم ... ذهن کمی دورم از مردها نذاشت زیادی بهش اعتماد کنم ... نه اون به روح من نزدیک بشه نه خودم .... غافل بودم ازین دلبستگی که شاید در ظاهر کم رنگ بود .. اما بود خیلی هم ریشه دار بود منتهی من بهش بی توجه بودم .. خوب اونم کار خاص یا حرف خاصی نزد تا شاید منو به خودم بیاره که بعدها کرد اما دیر بود و تلاش بی فایده و من دلزده ... سرد ... خسته و یه جورایی تلخ دلشکسته !
دوستی که پررنگ بود نه رنگین کمون رنگ های ناب خدایی بود اما در عین همه خوبی ها به خواست خدا وصالی توش نبود ... قسمت دوری و جدایی بود .. به همین سادگی و راحتی!
جدا شدیم تو اواخر بهار خدا .. تو دشت گل های بهاری .. جایی که همه اش نشونی از خدا داشت !
هرگز اون شب نیمه خرداد رو فراموش نمی کنم که تا سپیده دم تو اتاقی که خیلی دوستش داشتم با آهنگ های عارف که دیونه آهنگ های غمگینشم .. بله تا سپیده دم سر کردم و اشک از دیده روان کردم ... عجب شبی بود خدایا ... !
الحق که امیری در شان تو بود .. ! همیشه از اون احترام متقابلمون شادم و خرسند !
من فقط از ۷ فروردین۸۳ بود که از تیزی و عمق نگاه او از شرم سر به زیر انداختم ... یعنی در این مدت هیچ چیز خاصی بین ما نبود ... برق نگاهی از عمق وجود او که بر عمق وجودم نشست اما ریشه نکرده فنا شد ...
پروردگارا !
در هر شرایطی راضیم برضای تو ...!
واسه خودش داستانی شد .. فقط نوشتم .. چه دل پری داشتم ! فقط خیلی دوست دارم بدونم که واقعا چقدر یاد همدیگه هستن ... فراموش شده هستیم یا نه کنج دل هنوز جایی برای ما هست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بقول خودش :
دوستی یک اتفاق است
و جدایی یک قانون
ای دوست بیا قانون شکن باشیم ..!
بقولی:
همیشه وصل ممکن نیست ..
یا بقول سهراب :
بهترین چیز رسیدن به نگاهی است که از حادثه عشق تر است ..!
حرفی از دل به دوستا قدیم که اسم گروهمون شده بود *خوشحالان* :
گاهی دلم سخت براتون تنگ میشه .. و تسکینی براش ندارم ... جز یادآوری خاطرات خوش با هم بودن ها ... برای تک تکتون آرزوی سعادت و کامیابی دارم ... دنیاتون سبز و بی غم !
سلام :
وبلاگ قشنگی دارین.
من از وبلاگ ارش جیگری که نظر داده بودین اومدم پیشتون.
خوشحال میشیم پیش ما هم بیاید.
بابای
اوکی ... مرسی از لطفتون ...
salam azizam kho0obi?
webe ghashangi dari kheiliam ghashang minevisi.
man taze ba webet ashna shodam
khoshhal misham pishe mano pesaram ham biay.
bye.
سلام بروی ماه شما و فرزند دلبندتون ... چشم حتما بهتون سر خواهم زد... از آشنایی با شما خوشبختم
سلام......
ای بابا شما هنوزم جوونی(چشمک)
خیلی چیزهای قشنگی از رشت گفتی واسه منم که هر روز اینا رو لمس میکنم بازم تازگی داشت.
از این به بعد هر موقع واویشکا خوردم یادت میکنم!
بازم بیا سمت ما
من فقط احساس واقعیمو از زادگاه عزیز مادریم گفتم .. همین! رشت همه جوره اش قشنگه و زیباست و سرشر از خاطرات ناب کودکی و نوجوانی ... وای گفتی واویشکا ... ذغال اخته .. ؟ دورو بر ما که اصلا یافت نمیشه .. می دونستی ذغال اخته تو لیست مواد غذایی ثابت شده به جوان موندن انسان ها کمک میکنه .. یه مطلب علمی ثابت شده .. پس تا می تونی نوش جان کن.. ایام بکام!
سلا م مهری جون
مسعود خان به روزه :D
اوکی ..
سلام بر مهری مهربون خودم
خوبی خانومی ؟
شادی ؟
سمالتی ؟
راستی داستان و خاطره ی قشنگ و غم انگیزتو خوندم ...
امیدوارم تو این زندگی که الان داری بتونی تمام مهربونیو عشقت رو نثار همسرت کنی ...
لحظات شادی رو واست آرزو میکنم
و علیکم السلام .. کجایی دختر .. نمیگی یکی این گوشه تنهایی دلش برات تنگ میشه ... مرسی .. خوبم و به یاد خوبان .. جدی جالب بود .. میدونستم حس غمم رو میفهمی .. هرچند خیلی وقته گذشته اما یادش گاهی اوقات با منه .. بداش رو ریختم دور و خوباشو واسه روزای مبادای دلتنگیم نگه داشتم ...
دفتر زندگیت پربار و خوش خاطره مهربونم!