دل نوشته های من از خودم و خدای خودمَ ... شادی ها و غم ها

خلاصه از هر دری من باب سخن با دوستان ...

دل نوشته های من از خودم و خدای خودمَ ... شادی ها و غم ها

خلاصه از هر دری من باب سخن با دوستان ...

یه تشکر عمیق از خدای خوبم ...

الهی ... تو را شکر 

بابت باران رحمتی که بر سر ما باراندی ...  

** وای باران   باران ... 

شیشه پنجره را باران شست ... 

از دل من اما چه کسی .. نقش تو را خواهد شست ؟ ** 

 

یه شب قشنگ و آروم داشتم با صدای شرشر بارون .. با حس ناب بوی خاک و رقص درخت ها .. 

اونقدر با خدا حرف زدم ..گفتم و گفتم ... شاید رها شم ...  

این روزا ذهنم کجاها که نمیره ... کمتر پیش دلم میمونه ... درکی شده و جاهایی که نباید بره میره و سر میزنه بعد قاطی میکنه ... 

همه اش این آهنگ و شعر زیر زبونمه : 

** با من اندوه جدایی نمی دانی چه ها کرد ...   

نفرین به دست سرنوشت  ...   

تو را از من جدا کرد ... 

بی تو بر روی لبانم .. 

بوسه پژمرده گشته ... 

بی تو از این زندگانی .. 

قلبم آزرده گشته ... 

بی تو ای دنیای شادی .. 

دلم دریای درد است .. 

چون کبوترهای غمگین .. 

نگاهم مات و سرد است .. 

ای دلت دریاچه نور .. 

گر دلم را شکستی .. 

خاطراتم را به یاد آر .. 

هر جا بی من نشستی ... !  

 

بله .. خسته شدم ازین تایپ کردنا . حوصله آدمو سر میبره .. باید ازین نرم افزار از ما گفتن و از اون تایپ کردن بگیرم خیالمو راحت کنم ... 

کی می تونه به من کمک کنه تا کنترل افکارم -رو که فکر می کنم کار بسی بسیار سختی باشه- رو به دست بگیرم ؟؟؟

خیلی دوست داشتم ... خیلی ها رو تو این هوای دل در کنارم داشته باشم ... چرا همیشه یه جا خالی کنار آدما هست ... با هم بودن و در کنار هم بودن چه ایرادی داره مگه ؟ 

چقدر آخه آدمیت می کنیم ما با این همه ادعایی که می کنیم ... 

 

کوزه ی آن تن پر از آب حیات    کوزه ی این تن پر از زهر ممات !


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد