خدای من
یک سال گذشت ...
هرچه کردم دیدی و هر چه بخشیدی و عفو کردی ندیدم!
خدای من یک سال گذشت و چهار فصل ...
هراسان شدم پناهم دادی
بیمار شدم شفایم دادی
آرامش و امنیت که رسید طبیب و پناه را از یاد بردم!
خدای من
یک سال گذشت با چهار فصل و دوازده ماه ...
پی تقدیر نیکو پرسان می گشتم
شب قدر مرا خواندی بر سر خوانی
پر از عشق و معرفت تا طلوع فجر گریستم
و دستان ملتمسم به آسمان بلند بود
قلم رحمتت بر صفیحه بی تقدیرم خواست که بنگارد تقدیر نیکوئی را
هیهات ...!
با آفتاب فردایش تقدیری دیگر را جست و جو کردم و بار دیگر آرزوی خیسم خشکید و بر باد رفت!
خدای من
یک سال گذشت با چهارده فصل و دوازده ماه و سیصد و شصت و پنج روز
هر روز بر سجاده عبادت به رسم عادت و عشق زانو زدم تا ذکر تو گویم
پیشانی بندگی بر تربت آن نازنین می نهادم و بندگی هزاران معبود دیگر می کردم
و لحظه لحظه اش معبود یگانه ام را از یاد می بردم ... !!!
خدای من
یک سال گذشت با چهارده فصل و ....
چه می گویم من ؟!
خدای من
سال ها گذشت ده بیست سی چهل .....
سال ها هر چه کردم دیدی و هر چه کردم بخشیدی و عفو کردی و من ندیدم خدایا ندیدم!!!
خدای من
چگونه است که همچنان دوستم داری و به محبت می خوانی ام !؟ خدای خوب من!
چگونه است که رهایم نمی کنی ؟!
چگونه است که هرگز هرگز از تو نامید برنمی گردم؟!
این چه رسم خدایی است ... ؟؟؟
و این منم با حسرت سال های رفته یا مدبر الیل و النهار
و این منم با هزاران امید به سال های پیش رو یا محول الحال و الاحوال
خدای من
بندگی مرا بپذیر
التماس مرا بشنو یا حول حالنا حول حالنا حول حالنا
خدای من
آرزویم چه شد؟ الی احسن الحال
خوب من بوی عطر تحویل می آید و
چه مبارک تقدیری .... !؟