دل نوشته های من از خودم و خدای خودمَ ... شادی ها و غم ها

خلاصه از هر دری من باب سخن با دوستان ...

دل نوشته های من از خودم و خدای خودمَ ... شادی ها و غم ها

خلاصه از هر دری من باب سخن با دوستان ...

بازهم من ماندم حسرتی بردل ...

خدایا چه نمناک بود سفر عزیزان ما به خانه تو ... باز هم ماندنی بودم نه رفتنی ... پس هر رفتنی تلخ نیست! حتی فکرش هم برام لذت بخشه و مستم میکنه وای خدایا منم دعوتم ؟؟؟ 

از روبروی مسجد النبی تماس گرفتن دیشب و من بیشتر در لاک غم خود فرو رفتم. در جمع بودم اما بسان حاضری غایب ... !!!‌ دوران دانشجویی آرزو کردم برم و خانه خدا رو زیارت دل کنم بعد دیگه هیچ آرزوئی ندارم الان هم بعد چند سال هنوز هم سر حرفم هستم ولی آرزو دارم با عزیزم باشم و مامان بابای گلم من همیشه گل خطابشون میکنم چون معطرن و بهشتی واسه من ...! 

روزی که چشمم به خانه خدا بیفته البته اگه لایق باشم بدیدارش ...!!؟ بخدا خواهم گفت که بی شک من یکی از بی قرارترین مشتاقان زیارت خانه اش بوده ام که حسابی حسرتش رو خوردم تا بدیدار نائل شدم ...  

الهی  بشنو ازین خموش ... فریادم بی صداست اما رسا ... پس بشنو و دریاب مرا !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد